آرامش

ساخت وبلاگ

روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از شوهرش نشنیده بود،بیمار شد.شوهر او که راننده ی موتورسیکلت بود و از موتورش برای حمل کالا بین روستا و شهر استفاده می کرد،برای اولین بار همسرش را سوار موتور سیکلت خود کرد تا به بهداری ده ببرد.

زن با احتیاط سوار موتور شد و از دستپاچگی و خجالت نمی دانست دستهایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گقت:«مرا بغل کن»

زن پرسید:«چه کار کنم؟»و وقتی متوجه حرف شوهرش شد،ناگهان صورتش سرخ شد...باخجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.

به نیمه ی راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگرداند!شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟! تقریبا به درمانگاه رسیده ایم.».

زن جواب داد:«بهتر شدم.سرم دیگر درد نمی کند.»

آن مرد،همسرش را به خانه رساند،ولی هرگز متوجه نشد که گفتن همان جمله ی ساده«مرا بغل کن»چقدر احساس خوشبختی را در قلب همسرش به وجود آورد که در همین مسیر کوتاه،سر دردش بر طرف شد.

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 1608 تاريخ : شنبه 27 ارديبهشت 1393 ساعت: 19:55

شب کریسمس بود و هوا،سرد و برفی.

پسرک پاهای برهنه ی خود را در برفهای کف پیاده رو جابه جا کرد تا شاید سرما کمتر آزارش دهد.او صورتش را به شیشه ی سرد فروشگاه جسبانده بود و به داخل نگاه می کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت ،کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه... چند دقیقه بعد،در حالیکه یک جفت کفش نو در دستانش بود بیرون آمد.

_پسر کوچولو !آقا پسر!

پسر برگشت و به آن زن نگاه کرد.وقتی آن خانم کفشها رو به او داد،چشمانش برق می زد.

پسرک با چشمهای خوشحال وصدای لرزانپرسید:شما جدا هستید؟

زن پاسخ داد:نه پسرم من تنها یکی از بندگان خدا هستم.

پسرک گفت:آهان،می دانستم که با خدا نسبتی دارید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 686 تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 ساعت: 17:39

الو...الو...سلام.

کسی اونجا نیست؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمی ده؟!

یهو،یه صدای مهربون به گوش کودک نواخته شد،مثل صدای یه فرشته...

_بله با کی کار داری کوچولو ؟

خدا هست؟باهاش قرار داشتم،قول داده امشب جوابمو بده.

_بگو من می شنوم.

 کودک متعجب پرسید:مگه تو خدایی؟من با خود خدا کار دارم.

_هر جی می خوای به من بگو،قول می دم به خدا بگم.

صدای بغض آلودش،آهسته گفت:یعنی خدا منو دوس نداره؟!؟!؟

فرشته ساکت بود.بعد از مکثی طولانی نه چندان طولانی گفت:نه،خدا خیلی دوست داره.مگه کسی میتونه تورو دوس نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغضش شکست و روی گونه اش غلتید و با همان بغض گفت:اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...!

بعد از چند لحظه سکوت،ندایی در گوش و جان کودک طنین انداز شد:

«بگو..زیبا بگو...هر آنچه را بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو...»

دیگر بغض امانش را بریده بود.بلند بلند گریه کرد و گفت:خدا جون،خدای مهربونم،خدای قشنگم،میخواستم بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم،تو رو خدا...

«چرا؟این مخالف با تقدیر است،چرا دوست نذاری بزرگ شوی؟»

آخه خدا،من تو رو خیلی دوس دارم.قد مامانم،ده تا دوست دارم!!!اگه بزرگ شم،نکنه مث بقیه فراموشت کنم؟نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمیفهمن.مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم.مگه ما با هم دوست نیستیم؟هان؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟!خدا جون،چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمیشه باهات حرف زد؟!

خدا پس از تمام شدن گریه ها و حرف های کودک گفت:

«آدم،محبوب ترین مخلوق من،چه زود خاطراتش را به ازای بزرگ شدن فراموش میکند.کاش همه مثل تو بجای خواسته های عجیب،من را از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.کاش همه مثل تو،مرا برای خودم و نه برای خود خواهیشان میخواستند.عزیزکم،دنیا خیلی برای تو کوچک است...بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی...»

و کودک در حالیکه لبخندی شیرین و آرام بر لب داشت،در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفت...

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 690 تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 ساعت: 0:28

تنها راه رسیدن به آرامش عشق به یگانه پروردگار عالمیان است،خدا جون عاشقتم

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 677 تاريخ : پنجشنبه 18 ارديبهشت 1393 ساعت: 17:30

دخترکی به میز کار پدرش نزدیک می شود و کنار آن می ایستد .پدر که به سختی گرم کار و زیر و رو کردن انبوهی کاغذ و نوشتن چیزهایی در تقویم خود بود،اصلا متوجه حضور دخترش نمی شود تا اینکه دخترک می گوید:«پدر چه می کنی؟»

و پدر پاسخ می دهد:«چیزی نیست عزیزم!مشغول مرتن کردن برنامه های کاریم هستم.اینها نام افراد مهمی هستند که باید در طول هفته با آنها ملاقات داشته باشم.»

دخترک پس از کمی مکث و تامل پرسید:«پدر!آیا نام من هم در بین آنها هست؟» 

      بهترین دقیقه ای که سپری می کنید،دقیقه ای ست که

                      صرف خانواده ی خود می کنید.

                                                                          کنت بلانکارد 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 697 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1393 ساعت: 13:53

 > www.Kocholo.org < عکسهای بیشتر> کلیک کنید < سایت عاشقانه و عکس کوچولو

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 704 تاريخ : يکشنبه 7 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:56

 

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 719 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1393 ساعت: 21:56

 خواب دیده بود در ساحل دریا،در حال قدم زدن با خداست.در پهنه ای از آسمان،صحنه هایی از زندگی اش به نمایش در آمد.متوجه شد که در هر صحنه،جای پای دو نفر در ماسه های ساحل فرو رفته است،یکی جای پای او ودیگر جای پای خدا.

وقتی به جای پاها دقت کرد،متوجه شد دقیقا در مواقع سخت و ناراحت کننده،فقط یک جای پا وجود داشته!این موضوع او را رنجاند و از خدا سوال کرد:

«خدایا!تو گفتی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم،همیشه همراه من خواهی بود،ولی متوجه شدم در لحظه های سخت زندگی،تنهایم گذاشته ای!چرا ترکم کرده بودی؟!»

و خدا چنین پاسخ داد:

«بنده ی عزیزم،من تو را دوست دارم.هرگز تنهایت نگذاشته ام.زمانی که تو در آزمایش بودی وفقط یک جای پا می دیدی،این درست زمانی بود که من تو را در آغوش خود گرفته بودم.»

او با شنیدن این پاسخ،زانو زد و گریست.....

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 644 تاريخ : دوشنبه 1 ارديبهشت 1393 ساعت: 19:26

آرامش...
ما را در سایت آرامش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : غزل stars-of-sky بازدید : 587 تاريخ : دوشنبه 1 ارديبهشت 1393 ساعت: 0:05

لینک دوستان

خبرنامه